آناهیتا جلوه
حدود یک سال پیش بود …
منی که چند وقتی بود دست تقدیر از دل پروژه های نفت و گازی و خرید های ولو ، فلنج ، موتور و نبشی و ورق استیل انداخته بود وسط صفحه های رنگی و طرح های بی خط و خط دار تبلیغاتی ، در سر صبحم رویای پیشرفت کسب و کارهایی بود که فروششان تب کاهش داشت و شب ها کابوسم بیلبرد هایی بود که به نظر دل کسی را نمی بردند.
تا یک ایمیل ساده از راه رسید. زهرا نامی آن را در شرکت فوروارد کرد و روزبه قنبری تیز و تند نام دکتر محمدیان را قاپید در کنار نامی که تا آن روز نمی شناختیم دکتر فرزاد مقدم و هفته بعد ما راهی تهران شدیم ، برج میلاد برای شرکت در سمینار گام های معلق برند سازی !
در سالن گروهی پر شور مشغول چیدن کاتالوک ها بودند و پر بود فضا از استندهای اطلاع رسانی دوره پیوسته برندینگ …
تا قبل از ورود به سالن برند برای من یک واژه دلچسب بود و ارتباط آن با بازاریابی و تبلیغات نا مفهوم .
و بعد دکتر محمدیان و دکتر مقدم چونان گربه ای ایستاده در سر دو راهی دانستن و نرفتن من را به سرزمین عجایب برند هل دادند.
بیرون از سالن خود خود آرش سلطانعلی را دیدیم و راجع به دوره پرسیدیم . مثل همین دیروز که قبل از کلاس برنامه ریزی رسانه دیدمش و حرف میزدیم گرم و صمیمی سوال ها را جواب داد و روزبه سودای رفتن به دوره در سرش افتاد و من درگیر خانه و بچه و مسیر شیراز تا تهران آن هم برای ۱۶ هفته حسرت نرفتن در دلم !!!
یک یا دو ماه گذشت .
دوره شروع شد و روزبه جلسه اول را شرکت کرد و شنبه شیراز بود و در دفتر از چشمهاش میبارید لذت دانستن. مدام خواند و خواند در گوش های وسوسه شده من …
تا ساعت ۶ روز پنج شنبه من دل زدم به جاده و راهی تهران شدم که دختر ۲ سال و نیمه در آغوش شوهر فداکار دو شب را بی مادر سر کند برای ۴ ماه .
شانزده هفته …. و هر هفته سوار اتوبوس پنچ شنبه شب ها در راه ، جمعه ها کلاس ، جمعه شب ها بیهوشی جاده
تا اسفند ۹۲ که دوره ما زیر چشمهای تیزبین آرش سلطانعلی و با حمایت دانش و تجربه اساتیدی چون دکتر مقدم ، مهندس بلوریان کرد و دکتر محمدیان و دکتر بلوریان تهرانی و … به اتمام رسید .
امروز کمتر از نیم سال از فارغ اتحصیلی من از دوره پیوسته برندینگ می گذرد.
یکی از افتخارات من داشتن مدرکی است که با شنیدن نام آن برقی در چشمان تمام همکاران و کارفرما های بالقوه و بالفعل میدرخشد و من سرم را بالاتر می گیرم.
یکی از دست آوردهایم این است که سر خط ها و مفاهیمی را می دانم که به نظر می آید تمامی مقاله ها و کتابهایی را که این روزها مثل عادت در اینترنت جستجو می کنم و می خوانم یک بار خوانده ام و فقط جزییات بیشتری باید دانست.
از ایده و TBS چیزهای کمی بار نکرده ام ولی بزرگترین آن این است که در میز هیچ مذاکره ای برای جلب اطمینان هیچ کارفرمایی از دانسته کم میاوردم و وقتی دست های باز شده و چشم های مشتاق صاحبان کسب و کار ها را میبینم می دانم این هفته های بی خوابی و این مدت مطالعه عجیب ارزشش را داشت .
وقتی دعوت می شویم به سمیناری که آقای دکتری و یا خانم مهندسی سخنگو هستند و بعد مقایسه می کنم برداشت هایم را از ساعتهای حضور اساتیدم در ایده ، دوباره هوس می کنم تلفن را بردارم و به آقای سلطانعلی زنگ بزنم و بپرسم آرش جان دوره بعدی که قولش را دادی پس کی شروع می شود ؟!